هیربدهیربد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

هیربد هدیه ی خدا در کریسمس

الان دیگه هیربدجونی برای خودش ماشالله مردی شده ، خواهرش هم دیگه نمیرسه به وبلاگ برادرش سربزنه الان هم بادیدن وبلاگش تمام خاطراتم زنده شد❤️

خوشتیپ

ببینید چه خوشتیپ شدم  بگو ماشالله حاضر شدم  برای دندونای مامی و بابایی خواهری هستی بریم دندون پزشکی چیه چرا این طوری نگام میکنید مگه خوشتیپ ندیدی چه قدر ماه شششششششددددددددددددییییییییییییییی نفس قربون لپ های آویزونت برم بده یه  بوس محکم از اون لپات بکنم ولی گناه داری لپات خراب میشن ازدور میبوسمت دیگه خسته شدم میخوام بخوابم   ...
3 اسفند 1391

هیس لا لا کردم

تمام این عکس ها مال وقتیه که من لالا کردم   اینجا بغل مامان الهه خوابیدم خیلی مراقبمه خیلی دوستش دارم     ...
3 اسفند 1391

تولد مامان الهه

اینم کیکمون که مامانی زحمت کشید ودرست کرد ببخشید زیاد ازکیکمون عکس نگرفتم آخه خیلی خوشمزه بود زود خوردیمش      این فندق منه که روز باشکوه تولد مامان جونی باگل هایی که بابا سعید خریده عکس گرفته    ...
2 اسفند 1391

آهای آهای آهای خبر ........

  امروز یه روز خیلی خوبیه .... چون 12 سال پیش در چنین روزی   در تاریخ 79/11/11 ساعت 19:30 روز سه شنبه خدای خوب ومهربون یه دختر ناز به ما عطاکرد .هستی جون خواهر مهربونیه که این وبلاگ رو برای برادرش هیربدجونی باز کرده ما هم ازش متشکریم. دختر گلم تولدت هزار هزار بار مبارک. یه دنیا دوستت داریم و هزار تا می بوسیمت . الآن هم مدرسه است وقتی برگرده یه جشن کوچیک دور همی می گیریم جای همگی خالی..... از طرف بابا سعید.مامان الهه .هیربدکوچولو           اینم کیک تولد دخترم که بابایی رفته خریده        ...
2 اسفند 1391